غمکده
ساقیا از بوسه لعل لبت سرشارم امشب شهد کامت را بنازم
مست کن از چشم مست خویش دیگر بارم امشب دور جامت را بنازم
سحر و افسون، هر چه داری ساز کن در کارم امشب طبع رامت را بنازم
در هوای خال گیسوی تو شد دل یارم امشب مرغ بامت را بنازم
ای پری روی کمند انداز دامت را بنازم
ساغری برگیر و از خمخانه اسرار هستی می بدست آشنا ده
وز دل نا پختگان بزدای نقش خود پرستی جان آنان را جلا ده
بر بطی بردار و بنوازش دمی با چیره دستی بزم رندان را صفا ده
زان بهشتی طلعت دولت سرای عشق و مستی مژده وصلی به ما ده
مرحبا ای نازنین ساقی، مرامت را بنازم
حسن تعبیر تو را لطف کلامت را بنازم
من که حیرانم نمی دانم کدامت را بنازم
[ دوشنبه 91/10/18 ] [ 1:57 عصر ] [ کاظم صادقی ]
نظر